Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


دوشنبه ۳ دی
۱۴۰۳

21. جمادي‌الثاني 1446


23. دسامبر 2024






خامی و حرف‌نشنوی!
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

خامی و حرف‌نشنوی!

مادرِ سیّدجلال از سفرِ فرزندش به خارج از کشور، راضی نبود و مرتّب می‌گفت: «خدایا! جلال خارج نرود! والاّ من را بکُش!»

امّا ایشان تصمیم جدّی برای سفر داشت. از قضا، مادر، قبل از رفتن سیّدجلال به خارج، سکته کرد و به رحمت خدا رفت.

سیّدجلال بعدها که متحوّل شده بود، خصوصاً برای شادی روح مادرش خیلی دعا می‌کرد. سیّد می‌گفت: «من آن موقع جوان و خام بودم وگرنه حتماً به حرف مادرم گوش می‌کردم و به خارج نمی‌رفتم.»[۱]

برای آن‌که اهمّیّت تحصیل و زندگی در خارج از ایران، در نظر سیّدجلال معلوم شود، باید دانست سیّدجلال در جوانی دلباخته‌ی دختری از بستگانِ مادری‌اش بود و زمانی که قرار شد باهم ازدواج کنند، به آن دختر گفت: «باید برای زندگی همراه من به خارج بیایی.»

امّا دختر قبول نکرد و از تنها ماندن مادرش گفت. سیّدجلال هم که برای تکمیل تحصیلات خود، نسبت به خروج از ایران اصرار داشت، حاضر به ماندن در کشور نشد و ازدواج‌شان به هم خورد.[۲]

ماجرا از این قرار بود که سیّدجلال پس از آمدن از خارج، طبقه‌ی بالای منزل مادر بزرگِ خود را اجاره می‌کند. در آن خانه یکی از بستگان مادری سیّدجلال هم زندگی می‌کرد. نوه‌ی وی که دخترخانم جوانی بود برای دیدن مادربزرگ خود به آنجا رفت‌وآمد می‌کرد. در این رفت و آمدها سیّدجلال و آن دخترخانم همدیگر را دیده و به‌هم علاقه‌مند می‌شوند و بعد از مدتی قرار ازدواج می‌گذارند.

سیّدجلال می‌گفت:

در همین زمان بود که برای من بورس تحصیل در خارج آمد. به او گفتم: «با من بیا.»

او که تک‌دختر بود، در پاسخ گفت: «مادرم چون راضی نیست. تو برو درس‌ات را بخوان، برگرد اینجا، با هم ازدواج می‌کنیم.»

در ملاقات‌ها و دیدارهایی که با او و خانواده‌اش داشتم، متوجه شدم شرایط با هم بودن را نداریم، من می‌خواستم خارج بمانم و او نمی‌توانست.

قبل از اینکه به خارج بروم، نزد دایی‌ام حاج میرزا مصطفی لواسانی رفتم و به او گفتم: «نمی‌توانم او را فراموش کنم.»

ایشان دعایی نوشتند و من زیر سر گذاشتم. بعد از چند روز با آن دخترخانم و خانواده‌اش در کافه‌ای در تهران قرار گذاشتیم برای آخرین دیدار و خداحافظی. با دیدن او احساس کردم علاقه‌ی گذشته را به او ندارم. علاقه‌ی آن دختر به عشق مولایم علیعلیه السلام ختم شد؛ مانند شهریار.[۳] و[۴]



[۱]. برگرفته از گفته‌های فاطمه انصاری‌همدانی (تناوش)، در تاریخ دوم آذرماه ۱۳۸۸/

[۲]. همان.

[۳]. اشاره دارد به ماجرای عاشقانه‌ای که مشهور است در زندگی شاعر بزرگ معاصر «سیّدمحمدحسین بهجت تبریزی» متخلص به «شهریار» (۱۲۸۵-۱۳۶۷ﻫ.ش.) رُخ داده است. دیگر اینکه شهریار، سراینده‌ی مدیحه‌ی بسیار زیبایی در حقّ امیرالمؤمنین† است. شعر مزبور چنین آغاز می‌شود: «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را». «آیت‌الله‌العظمی مرعشی‌نجفی»Š از رؤیای صادقه‌ای که در خصوص این شعر دیدند، بشارت دادند که شهریار مورد توجّه و عنایت خاصّ حضرت امیرالمؤمنین† قرار گرفته است. ماجرای عنایت مزبور را در منبع زیر و بسیاری از سایت‌ها و پایگاه‌های اطلاع‌رسانی در فضای مجازی می‌توان خواند:

کرامات مرعشیّه: گذری بر زندگانی عارف، فقیه بزرگ، فرهنگ‌بان میراث اسلامی و سالک‌الی‌الله حضرت آیت‌الله‌العظمی سیّدشهاب‌الدّین مرعشی نجفی؛ علی رستمی چافی؛ انتشارات مشهور؛ قم؛ ۱۳۸۰؛ صص۹۸-۹۴/

[۴]. برگرفته از گفته‌های فاطمه انصاری‌همدانی (تناوش)، در تاریخ بیست‌وهشتم بهمن‌ماه ۱۳۹۲/