Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


دوشنبه ۳ دی
۱۴۰۳

21. جمادي‌الثاني 1446


23. دسامبر 2024






۹
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

۹

چند روزی است گرفتاری‌های پی‌درپی مجال نوشتن نداده بود. امشب با تمام ناراحتی خیال و فکر، توفیقی حاصل شد که به گذشتة روشن، نه تاریک، متوجّه شوم. روزها و ماه‌ها بلکه دو سالی گذشته؛ امّا چه دو سالی؟ شاید ارزش این دو سال بیش از ۸۶ سال باشد. کسی چه می‌داند! بلی دو سال قبل بود که به واسطة ضعف در عالم روحانیت که داشتم، در خواب مژدة وصالم دادند؛ ولی چه فایده، که نه می‌دانستم و نه به این اندازه‌ای که فعلاً پی می‌برم، متوجّه بودم. همین‌قدر همان شب حس کردم که خواب و یا رؤیای شیرینی بود. چند نفری اطرافم را گرفته و با جدّیّت زائدالوصفی یک حرف و دو حرف بر زبانم می‌آموختند. به شما نخواهم گفت که مطلب چه بود؛ زیرا ممکن است در ظرف این دو سال کلید رمز[۱] تغییر کرده باشد و یا اگر هم تغییری نکرده باشد؛ برای شما مفید واقع نشود. امّا روزهای بعد از آن چه شیرین بود! تا آن تاریخ به معنی و مفهوم خوشی پی نبرده بودم؛ امّا زیاد و مکرّر در مکرّر ابراز خوشی نموده بودم؛ ولی این خوشی تا آن خوشی!؟ برای من سیروسلوک تا آن تاریخ مفهومی نداشت. هرچند السّاعه هم فقط به معنی لفظی آن آشنا شده‌ام؛ ولی تا آن زمان معنی ظاهری و لفظی آن را هم نمی‌دانستم. دنیا دنیای دیگری شد. خواب لذّت دیگری برای من داشت. در بیداری هنوز لذّت خواب را می‌چشیدم و رغبت زیادی به خواب پیدا کرده بودم و از ترس اینکه مبادا این خواب‌ها قطع شود، محلّ خواب را تغییر نمی‌دادم. در روی همان مُشمّای کذایی می‌خوابیدم و اغلب اوقات ترجیح می‌دادم که نماز را در همان نقطه بگزارم و یا در همان نقطه مطالعه نموده و حتّی غذا تناول کنم. و امّا در بیداری مدّت‌ها بود که سرگرم بودم و نمی‌دانستم. تا اینکه در حال قنوت، صوت دلبر شنیدم. خواستم بترسم، نشد. خواستم نماز را بشکنم، حیفم آمد. خواستم به اطراف توجّه کنم؛ ولی آیا ممکن بود؟ خواستم نعره بزنم، در منزل کسی نبود. شما می‌دانید چه کار کردم؟ در ظرف مدّت کمتر از ۱۰ دقیقه در کنار بستر عارفی زانوی ادب به زمین زده و مشغول باد زدن صورت مبارکش شدم. سؤال فرمودند: «مگر حالم سخت است؟» جواب عرض کردم: «خیر.» فرمودند: «پس بروید و استراحت کنید.» با یک دنیا تأثّر و تأسّف به منزل بازگشتم. سینه‌ای پرسوز، چشمانی اشکبار، حالتی نالان، بلااراده و بدون تصمیم در گوشه‌ای افتادم. درست به خاطر ندارم که همان شب بود و یا شب‌های ماقبل و یا مابعد که سقف اطاق کنار رفت و آسمان‌ها شکاف برمی‌داشت. هنوز که هنوز است پی نبردم که سرم چرخ می‌خورد و یا اینکه آسمان‌ها در حرکت بودند. به هر حال ارواح را دیدم. آشنایان و اقوام نزدیکم را نشان دادند. دست در دست هم، با تبسّم متوجّه من بودند. در باغ سبزی بود. چون هر شب به همان منظور و در همان ساعت مشغول می‌شدم؛ از اینکه نتوانستم برای مرتبة ثانی ارواح را ملاقات کنم، متأثّر بودم. ولی عجیب‌تر از ارواح دیدم. چون ارواح به نظرم آشنا بودند؛ ولی اینها غریبه و تا آن روز تجسّمش را هم نمی‌توانستم بکنم. امّا دیدم و ایمان آوردم. خودم را محتاج می‌دیدم؛ آنها هم احتیاج مبرم مرا حس کرده بودند که سرزده داخل شدند.

حـریم دوست عـجب روضة تماشایی است

وصال یار صفابخش و خوش تماشایی است

نـصیحتی کـنمـت بـشنـو و بـه دل بـسپـار

کـه وصـل یـار مـیسّر بـه علّت غـایی است

جلال



[۱]. مکاشفات و رؤیاهای صادقه به دو گروه قابل تقسیم‌اند. گروهی از آنها صریح و به‌دور از استعاره و سمبل‌ها دیده می‌شوند و برخی با نمادها و به‌شکل استعاری مشاهده می‌گردند. گروه دوم که به‌نحوی رمزآلودند، نیاز به رمز‌گشایی و تعبیر دارند. نمادها در ادوار مختلف زمانی و در فرهنگ‌ها و جوامع گوناگون، متفاوت و در تغییرند و لذا معبّر و رمزگشا باید به سمبل‌های زمان و محیطی که مکاشفه در آن واقع شده یا رؤیا مشاهده گردیده، آگاه باشد.