Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


دوشنبه ۳ دی
۱۴۰۳

21. جمادي‌الثاني 1446


23. دسامبر 2024






فصل سوم: چرا شمس، رومی را می‌خواست؟
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

فصل سوم: چرا شمس   ، رومی را می‌خواست؟

این سؤالی است که تا به حال کمتر و یا اصولاً به هیچ وجه مورد مطالعه قرار نگرفته است. شمس باطن مولای رومی را چنانکه شایسته‌ی مردان خداست خوانده بود و به خوبی آگاه بود که چه مشعل فروزنده‌ای از یکتاپرستی در زیر خاکستر غفلت پوشیده شده؛ لذا اطمینان قلبی داشت که با دمیدن جزئی‌نسیمی از عالم ملکوت، شعله‌ای تا قیامت مشتعل خواهد شد که خاموشی نداشته باشد. اگر شمس زودتر به مولانا رسیده بود و یا دیرتر غایب می‌شد، معلوم نبود که اثری بهتر از این در وجود رومی باقی می‌گذاشت. شمس نه تنها به شخص مولای روم خدمت کرد؛ بلکه اثر تراوشات قلبی او در وجود رومی به اندازه‌ای مطبوع و لذّت‌بخش بود که عالم حقیقت را هنوز که هنوز است منوّر داشته است.

شمس از عالم ریا و خودنمایی دوری جسته و به طرزی از اجتماعات ظاهری که بویی از حقیقت نبرده است، دوری بنمود که سایر مردم از میکروب وبا و طاعون؛ به همین جهت در اوّلین برخورد با مولای روم چنان تصرفی در وجود مولانا کرد که شبیه به بیناشدن کور مادرزاد بود. جلال الدین محمّد آینه‌ی سراپا نمای وجود شمس گشت و مکاشفاتی برای او رخ می‌داد که اگر شمس حاضر و ناظر نمی‌بود و کنترل شدیدی در حال مولای رومی نمی‌نمود؛ مردم ساده‌لوح رومی را در گوشه‌ای زندانی و یا به پاس خدماتش به تیمارستانش رهسپار می‌نمودند. مولانا در اوایل سیر و سلوکش چنان سریع به پرواز آمد که آن‌به‌آن از وجود شمس درک مناقب و فضائل بنمود. چنین حالتی را که برای مولای رومی دست داده بود، شیخ عطار در سن پنج سالگی جلال‌الدّین پیش‌بینی نموده بود.

برخلاف عقیده‌ی برخی تذکره‌نویسان که سید برهان‌الدّین را مراد رومی معرفی نموده‌اند، سید خود از مجالس مولای روم کسب کمالات بنمود و در این دوران، اوقات مولای روم صرف تبلیغ دین محمدیصلی الله علیه و آله و موعظه‌ی مردم که پروانه‌وار دور شمع جمالش گرد آمده بودند، می‌گذشت.

مولای روم نه تصمیم به ریاضت داشت و نه مجال می‌یافت قدم در راه جدیدی که شاید تا آن موقع منکر این راه نبود، بگذارد و شاید قسمت ازلی این بود که حقّانیت شمس تبریزی به وسیله‌ی مولای روم که سرآمد فضل می‌باشد، نشان داده شود تا باعث عبرت و پند صاحبان عقل و فراست بشود.

از بهر تو افتادم ای دوست به میخانه
تو مست می‌یی جانا، من مست به دیدارت
من زاهد بیچاره، گشتم ز خود آواره
از مهر تو برگشتن، صورت نتوان بستن
در گوشه‌ی درویشی با راحت بی‌خویشی
من با تو همی‌گفتم کز عشق بلا خیزد
غوغا مکن ای مولا گر شیفته‌ی یاری

سرمست می عشقم، کم ده دو سه پیمانه
ماندیم خراب اینجا، ما را که بَرَد خانه؟
در شهر شدم شهره، زین پس من و ویرانه

تو ماه پری‌پیکر، من عاشق دیوانه
بگذار من خسته، هر سو مکن افسانه
هان ای دل دیوانه! هشیار شدی یا نه؟
آن بِهْ که نهان داری اسرار ز بیگانه[۱]

در اینجا لازم است مختصری طرز تفکر مولانا نسبت به شمس مورد مطالعه‌ی دقیق قرار گیرد.

مولای روم خود بحرالعلوم بود و از عرفان ثمری وافر داشت؛ ولی به چه طریق و یا به دست چه کسی بتوان جرقه‌ای به معدن باروت رسانید، معلوم نبود؛ لذا از سوزش واقعی و حقیقت باطن تراوشات قلبی مولانا به رشته‌ی نظم درآمده که می‌گوید:

تـو بـمال گـوش بـربط که عظیم کاهل است او

بـشکن خـمـار را سـر کـه سر همه شکست او

چـو در آیـد آن سَـمَنـبر، در خـانه بـسته بـهتر

کـه پـریـر[۲] کـرد حـیله، ز مـیان مـا بجَست او

چـه بهانه‌گر بُت است او! چـه بلا و آفـت است او!

بـگـشایــد و بـبـنـدد کـمـر هـزار مـست او

شـده‌ایـم آتـشیـن‌پـا کـه رویـم مـست آنـجا

تو برو نخست بنگر که کنون به خانه هست او؟

بـه کـسی نـظر نـدارد بـه جـز آیـنه بُتِ مـن

که ز عکسِ چهره‌ی خود شده است بت‌پرست او

هـله سـاقیا بـیاور سـوی مـن شراب احـمـر

که سری که مستِ او شد، ز خیالِ ژاژ رست او

نـه غم و نـه غـم‌پرستم، ز غـم زمـانـه رَستـم

کـه حـریـف او شـدستم که دَرِ سـتم ببست او

تـو اگرچه سخت مستی، برسان قدح به چَستی

مشکن تو شیشه گرچه دو هزار کف بخست او

قـدحـی رسـان بـه جـانم کـه بَـرَد به آسمانم

بـد و نـیک او بـگوید کـه پناه هر بد است او

بـخرام شـمس دیـنم، بِـرَهان ز حـور و عـینم

که زمانه شد به کینم، که به کین ما بُد است او[۳]

مولای روم در ابتدای امر چنان شیفته‌ی شمس شد که سر از پا نمی‌شناخت و تراوشات قلبی او نه برای این بود که سر و صورتی به آهنگ‌های قدیم ساز و موسیقی بدهد و نه اینکه خواسته باشد غبار و غم و اندوه گذشته را با لذّت عشق فعلی در پرده‌های سیم‌های مرتعش ساز تسکین دهد. مولای رومی عاری و مبرّا از این است که نغمه‌ی ساز و آهنگ‌های موسیقی توانسته باشد عشق به معبودش را سوزان و یا روح پرشورش را جگرسوزتر جلوه دهد.

اطمینان دارد که عشق ملکوتی مولا و لذّت روح‌پروری که در اثر برکناری بعضی از حجاب‌ها به رومی دست داده بود، نه تنها پنجه‌ی ساززن، بلکه حرکات سیم‌های ساز را از نوسان باز می‌انداخت.

موسیقی، مرهم‌پذیر درد و تعب و آلام ناشی از عالم ماده شاید باشد؛ ولی دگرگونی حالت مولای روم احتیاج به ساز و آهنگی داشت که از عالم امر طنین‌انداز شود تا دیده‌ی باطن‌بین شمس‌ها کلیه‌ی ورید و شریان‌ها و حتّی نَفَس مولانا را در حالت رقص مشاهده نماید.

درین رقص و درین های و درین هو
اگرچه روی می‌دزدد ز مردم

چو چشمت بست آن جادوی استاد
تو گویی کوکو و او نیز سر را
ز کوی عشق می‌آید ندایی
برو دامان خاقان گیر محکم
برو پهلوی قصرش خانه‌ای گیر
گریزان درد و دارو از پی تو
سیه‌کاری و تلخی را رها کن
از او یابد طرب هم نقل و هم جام
از او اندیش و گفتن را رها کن
ز احسان‌های شمس‌الدّی
ن تبریز

میان ماست رقصان میر مَه‌رو
کجا پنهان شود آن روی نیکو؟
در آ در آب جوی و آب می‌جو
به هر سو می‌کند، یعنی که: کو کو؟
رها کن کو و کو، در رو درین کو
چو او باشد، چه اندیشی ز پاجو؟
[۴]
که تا ایمن شوی از درد پهلو
زهی لطف و زهی احسان و دارو
بر ما زو بیا غلطان چو مازو
از او گیرد نمک هم رنگ و هم رو
لطیف‌اندیش باشد مرد کم‌گو
دلا شو طالب و از جان همی جو
[۵]



[۱]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۶۸۷ و ۶۸۶/

[۲]. «پریر» مخفّف «پریروز» است. [غزلیّات شمس تبریزی؛ ص۵۴۹]

[۳]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۵۴۹ و ۵۵۰ (با اندکی تغییر).

کلیّات شمس تبریزی؛ ص ۸۲۹ (غزل شماره‌ی ۲۲۱۲).

[۴]. باجو؟

[۵]. غزلیّات شمس تبریزی؛ صص۵۴۰ و ۵۴۱/

کلیّات شمس تبریزی؛ ص۸۲۱ (غزل شماره‌ی ۲۱۸۸).