Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


دوشنبه ۳ دی
۱۴۰۳

21. جمادي‌الثاني 1446


23. دسامبر 2024






پیش‌درآمد
تالیفات استاد - کتاب از خود رسته

پیش‌درآمد 

شب گذشته فرخنده شبی بود. رؤیای صادقه بود یا خواب و خیالی بیش نبود؟

زیبا بود و دلپذیر و ناگفتنی بود. خواب نبود، عجب بیداری‌یی بود!

ای کاش تمام شب‌ها بدین ترتیب بیدار می‌بودم و همه‌ی شب به همین منوال می‌گذشت. چرا سال‌های سال خواب بودم؟ آن هم قسمت بود، قسمت ازلی. شب‌ها تا صبح چشم باز، ولی در خواب شیطانی بودم. کافه‌ها، کاباره‌ها، کلبه و دود و چه لذّت بی‌اثر و چه محیط خالی از عشق و سوزشی بودند که نمی‌دانستم.

ای دست تقدیر و ای مقدّرات ابدی! ای طبیعت بی‌لذت و بی‌ثمر و ای موجودات و ای بشر اشرف مخلوقات! آیا پی به مفهوم حقیقی عشق برده‌اید یا خیر؟ پس گوش کنید.

شب گذشته به آسمان رفتم و یا آسمان به زمین آمده بود، خبرم نیست؛ ولی کجا بودم، کسی چه می‌داند؟ چه خبر بود؟ کسی چه می‌فهمد. چه دیدم؟ کسی باور نمی‌کند. چه شنیدم؟ کسی نمی‌شنود. چه فکر می‌کردم؟ کسی تجسّم آن را هم نمی‌کند. پس چرا بگویم و یا بنویسم و یا ابراز کنم؟ پس با این ترتیب خودتان دنبال کنید، خودتان پی‌ببرید، خودتان ببینید و خودتان بشنوید.

شب از نیمه گذشته بود و اطاق تاریک شده بود؛ ولی آفتاب عالمتاب هم نمی‌توانست حقایق را، بلی حقایق پی‌نبرده‌شده را تا این اندازه برایم روشن نماید. او آمده بود وَه چه نوری و چه جمالی؟! چه صورتی؟! چه جلالی؟! چه آفتابی؟! چه کمالی؟! چه ماهتابی؟! چه صفایی؟! چه دیداری؟! چه نجوایی؟! چه بهره‌ای؟! چه درجاتی؟! و چه؟! چه؟! چه؟! خواستم برخیزم، اجازه نداد. خواستم بیهوش شوم، نگذاشت. خواستم فریاد کنم، مهلت نداد. خواستم چشم بگردانم، امان نداد. خواستم بوسه‌باران کنم، نمی‌دانم چه شد. گذشت؛ گذشت؛ گذشت.

دوشینه، به نیمه‌شب صراحی در دست از خـاک بـه روح و آنجا سرمست

دلبـر به کنارم و ز بدمستی خویش از فرش به عرش و آنجا همه مست[۱]

صـفای خـاطر جانان انـیس تـنهایی است

سـرور و بـهجت مه‌طلعتان تماشایی است

غـلام هـمت آنـم کـه در سـراچه‌ی دهـر

مـلازم دل رنـجور و وعـده‌آرایـی اسـت

دلا بـخوابـی، ره نـیستت بـه حـال ولـی

کـه طالب غم ایام و کوس رسوایی است

بـه نـاجـیان طـریقت ره وصالش نیست

کسی که درصدد نام و زیورآرایی اسـت

مـغنـّی دل زار و پـریــش در دنـیـا

رباب و ساز پـری‌سیرتان سـودایی است

غـمین نشسته به کنجی ز هجر، ناز و فغان

که وصل دوست میسر به علّت غایی است[۲]



[۱]. سروده‌ی مرحوم سیّدجلال تناوش.

[۲]. همان.