Get the Flash Player to see this player.

time2online Joomla Extensions: Simple Video Flash Player Module

  کانال تلگرام اهل ولاء کانال تلگرام اهل ولاء اینستاگرام اهل ولاء


دوشنبه ۳ دی
۱۴۰۳

21. جمادي‌الثاني 1446


23. دسامبر 2024






فهرست مطلب
سالک باید چگونه باشد (۲۳۶ف۱–۲۳۷ف۱)
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 1
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 2
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 3
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 4
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 5
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 6
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 7
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 8
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 9
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 10
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 11
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 12
سالک باید چگونه باشد (236ف1–237ف1)، صفحه ی 13
تمامی صفحات

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمـٰنِ الرَّحِیمِ


مرحله ی آماده سازی فایل

پیاده سازی تصحیح و ویرایش اوّلیه ذکر مآخذ ویرایش دوم تکمیل مآخذ و  ویرایش نهایی


سالک باید چگونه باشد (۲۳۶ ف ۱ – ۲۳۷ ف ۱)


* تقدّس و تدیّن یعنی خود را به پاکی و دیانت زدن، قِداست و دیانت خوب است.
تقدّس و تدیّن از نظر صیغه ی ‌عربی عملی است که با نوعی تلاش و تقلاّ به تعبیری تکلّف و تصنّع انجام می شود که در باب تفعّل می آید. تقدّس یعنی خود را به قداست زدن یعنی انسان با زور و تقلاّ سعی‌می کند پاک بماند. تدیّن یعنی با زور، تقلاّ، تکلّف و تصنّع دیانت را مراعات می کند. تقدّس و تدیّن خیلی چیز بزرگی نیست؛ ولی اوّل ‌کار لازم است؛ امّا فکر نکنید که خانه ی‌ آخر است. قداست و دیانت خوب است؛ یعنی بدون زور، تقلاّ، تصنّع ‌و تکلّف حالت طبیعی‌اش این باشد که میل به آلودگی نداشته باشد. بین انسان ‌مصنوعی با انسان ‌طبیعی و واقعی فرق است. مقدّس، انسان مصنوعی است؛ امّا کسی که قداست عین ‌وجودش شده، تصنّع و تکلّف ندارد؛ این خصوصیّت را به زور به خودش نچسبانده و حال طبیعی‌اش همین است؛ میل به چیز دیگری ندارد. نه اینکه به زور دین را مراعات می کند، نه، حالت طبیعی اش این است. راجع‌به‌ اخلاق پیغمبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم  از یکی از همسرانش پرسیدند گفت: «خُلُقُهُ‏ الْقُرْآنَ‏»  اخلاق پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  قرآن بود. می‌خواهید بدانید اخلاق پیغمبر چه بود قرآن بخوانید. نه اینکه قرآن را به زور به خودش چسبانده بود نه! خلق پیغمبر، سخن، گفتار، راه‌ و روش پیغمبر قرآن بود. دین یعنی همین. دین یعنی روش. پیغمبر تصنّع


نمی ورزید. اوّل‌کار حالت ‌طبیعی‌ انسان این‌گونه نیست، یک مدّت ولو شده به‌صورت تصنّعی باید خودش را به آن خصوصیات خوب وابدارد تا کم‌کم در وجودش نهادینه شود. نهادینه که شد خودبه‌خود به‌طور‌ طبیعی و بدون هیچ زورزدنی این خصوصیّات از او ظاهر می‌شود. افرادی که با زورزدن مراعات می‌کنند، نمی‌گوییم بدند؛ امّا خیلی چیز بزرگی نیست؛ کسی گمان نکند که اوج کمال انسان این است که شخص مقدّس و متدیّنی شود نه! باید بالاتر بیاید، دین و قداست عین وجودش شود. این خوب است.
* انسان باید مثل شتر باشد؛ غذای خدا (خار بیابان) را می‌خورد (از حاصل کار و رنج خود چیزی نمی‌خورد) و کار خلق را انجام می‌دهد و به آنها خدمت می کند. اَ فَلا یَنْظُرُونَ اِلَى‏ الْاِبِلِ‏ کَیْفَ‏ خُلِقَتْ‏  آیا به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است؟ (۱۴:۱۷)
شتر در بیابان که راه می‌رود، تیغ‌های بیایان را می‌خورد و بار مردم را هم حمل ‌و نقل می‌کند. کار خلق را انجام می‌دهد و به آنها خدمت می‌کند. این برای ما درس است. دو خصوصیت مثبت را از شتر نقل کرده که انسان از او یاد بگیرد، یکی اینکه آنچه می‌خورد حاصل تلاش‌ خودش نمی‌شمارد، رزق ‌خدا می‌داند؛ ولو کار کرده ولی کار خود را علّتی برای رزق‌ خود نمی‌داند؛ رزق را عطیه ی ‌خدا می‌داند «اِنَّ‏ اللهَ‏ هُوَ الرَّزّاقُ‏ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ»  هرچه آمد و مصرف کرد عطای ‌الهی می‌داند؛ نه ثمره ی تلاش ‌و کوشش و تیزاندیشی و برنامه‌ریزی ‌خودش. دوم ‌اینکه به خلق خدمت می‌کند، بار خلق را به‌دوش می‌کشد و خَدوم است. سالک‌الی‌الله خوب است این دو صفت را از شتر یاد بگیرد. رزق را کار خود نداند، عطای خدا بداند. هدف خود را هم خدمت به خلق بگذارد. اگر سر کار می‌رود نگوید سر کار می روم که برای غذای خودم‌ و زن ‌و بچّه‌ام چیزی درآورم. اگر سر کار می‌رود بگوید می‌روم خدمتی به خلق کنم. اگر نانوا هستم خدا مرا واسطه‌ای قرار داد تا رزق مردم را


به دست آنها برساند. اگر پزشکم می‌روم تا شافی ‌بودن خدا از طریق من جاری شود و خدا بندگانش را از طریق من شفا بدهد. اگر معلّمم بگویم می‌خواهم بروم نقش هدایتگری را که خدا می‌خواهد برای بنده‌هایش ایفا کند اجرا کنم. من مجرا و وسیله‌ای شوم در دست ‌خدا و به قصد خدمت‌ به خلق بروم. یاد بگیریم این‌طوری کار کنیم. صبح که از خانه به قصد محلّ ‌کار بیرون می‌روید این‌چنین راز و نیازی با خدا داشته باشید: خدایا من امروز که می‌روم می‌دانم رزقم را کم یا زیاد مقدّر کرده ای و متعهد شدی و آنچه مصلحت من است را به من می‌رسانی، من نگران رزقم نیستم؛ می‌روم که ان شاءالله توفیقی به من بدهی که به دست من گِرِهی از کار انسان دردمندی گشوده شود؛ خدمتی برای خلق انجام شود؛ حاجتی از انسان نیازمندی برطرف شود؛ وسیله‌ای در دست تو شوم که کاری از طریق من برای خلق انجام شود؛ این‌طوری با خدا قرار بگذارید؛ قول هم می‌دهم سَرِ ماه حقوقت را کم نمی‌کنند. وقتی با این نیّت سرکار می‌روی همان حقوق را می‌دهند؛ امّا اینجا تو کاسبی بزرگی کردی؛ نگاهت به جای ‌دیگری خواهد بود؛ خوب است این دو صفت را سالک‌الی‌الله داشته باشد.
* اینکه در روایت داریم که کمال انسان در این است که اشخاص را کَالاَباعِر (مثل شتران) ببیند؛ مقصود این است که همان طور که شتر خار بیابان را می خورد، دوست اهل بیت علیهم السّلام  هم حرف های بی خود و تهمت های خلق را تحمّل می کند و همان گونه که شتر همه چیزش نافع است، بار می کشد و شیر می دهد و گوشتش را می خورند و پشم و پوستش را هم استفاده می کنند، دوست اهل بیت علیهم السّلام  هم خدوم و نافع به حال خلق است و همچنان که شتر از نتیجه ی کارش نمی خورد، بلکه غالباً خار بیابان ها را می خورد، دوست اهل بیت علیهم السّلام  هم رزق خدا را می خورد و خودش را در روزی مؤثّر نمی داند. (۰۸:۰۵)

 


یک روایت خیلی جالبی است «لا یَجِدُ الْاِنسانُ طَعْمَ الْاِیمانِ حَتّیٰ یَکُونَ‌ النّاسُ عِنْدَهُ کَالْاَباعِرِ»  انسان طعم ایمان را نمی‌یابد مگر اینکه به گونه‌ای شود که مردم را چون شتران ببیند. یکی از معانی این روایت همین است. همان‌طور که شتر خار بیابان می‌خورد، دوست اهل‌بیت علیهم السّلام  هم حرف‌های بی‌خود و تهمت‌های خلق را تحمّل می‌کند. شتر خارهای درشت ‌و گزنده ی بیابان را می‌خورد. دوست اهل بیت هم همین طور است. پشت سر دوست‌ اهل‌بیت هم خیلی حرف می‌زنند، تو رویش هم می‌زنند، او اینها را می‌خورد و هضم می‌کند؛ این ‌یک خصوصیت و همان‌گونه که شتر همه چیزش نافع است بار می‌کشد، شیر می‌دهد، گوشتش را می‌خورند، پشم ‌و پوستش را هم استفاده می‌کنند، دوست ‌اهل‌بیت هم خدوم و نافع به‌حال خلق است؛ این‌هم صفت دوم. صفت سوم، هم‌چنان که شتر از نتیجه ی کارش نمی‌خورد؛ بلکه غالباً خار بیابان‌ها را می‌خورد، دوست‌ اهل‌بیت هم رزق‌ خدا را می‌خورد و خودش را در روزی‌اش مؤثّر نمی داند.
در این عبارت جدید یک خصوصیت اضافه شد و آن ‌اینکه اگر دوست اهل‌بیتی، باید حرف‌های بی‌ربط و تهمتی که به تو می‌زنند، نسبت‌های دروغی که به تو می‌دهند، نیش و زخم‌زبانی که می‌زنند را تحمّل کنی. باید یاد بگیری مثل شتر اینها را بخوری و چاق شوی. اصلاً غذایت اینها باشد، اینها را بخوری و بتوانی هضم کنی. هاضمه‌ای داشته‌ باشی که همه ی این درشت‌گویی‌ها، تهمت‌ها و حرف‌های نیش‌دار خلق را بتوانی به راحتی هضم کنی و از این رهگذر رشد کنی. غذای تو برای رشدت همین‌هاست، اینها را بد ندانی. خدا این خارها را در بیابان دنیا رویانده تا تو بخوری و رشد کنی، به قول شاعر:
این جفای‌ خلق با تو در جهان
      گر بدانی گنج زر باشد نهان


لطف خفیّه‌ی الهی است. گنج نهان است.
خلق را با تو کج و بدخو کند
       تا تو را ناچار رو آن‌سو کند

* پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: پنج خصلت کودکان را دوست دارم؛ اوّل اینکه اهل گریه اند. دوم اینکه بر زمین خاکی جمع می شوند و در پی تشریفات نیستند. سوم اینکه دعوا می کنند امّا کینه به دل نمی گیرند و چند لحظه بعد مجدّداً آشتی و رفاقت می کنند. چهارم اینکه چیزی را برای فردا ذخیره نمی کنند. پنجم اینکه می سازند و خراب می کنند و هر دو را بازی می دانند و لذّت می برند. بچّه ها نمی دانند غذا و مایحتاجشان چگونه فراهم می شود و در آن تابع هیچ منطق بشری نیستند و به اسباب توجّه ندارند. (۱۱:۱۵)
به روایت این عبارت که مراجعه کردم پنج خصلت بوده است. یا اشتباه از من در نوشتن مصباح بوده یا آن موقع که حاج‌آقا نقل کردند سه خصوصیت را بیان کردند. حدیث این است «اِنِّی اُحِبُّ مِنَ الصِّبْیانِ خَمْسَةَ خِصالٍ» پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: من از کودکان پنج خصوصیت را خیلی دوست می دارم «الاَوَّلُ اَنَّهُمُ الْباکُونَ» اوّلین خصوصیت بچّه‌های کوچک این است که خیلی گریه می‌کنند، من این را دوست دارم؛ یعنی یک انسان اهل‌ کمال مثل این بچّه اهل ‌گریه است، چشمش خشک نیست. یک‌بار اشک اندوه در ماتم بزرگان و اولیای‌خدا می ریزد، یک‌بار اشک ‌شوق در اشتیاق خدا و اولیای‌خدا می ریزد، یک‌بار اشک‌ شادی در سرور و بهجت خدایی خودش می ریزد، چشمش چشم پر اشکی است. گریه از کمالات انسان است، به قول شاعر:
گریه بر هر درد بی‌درمان دواست
ج        چشم‌گریان چشمه ی فیض خداست

نکند خدای نکرده ما مدّعی سلوک باشیم؛ ولی چشممان خشک باشد. یکی از مظاهر شقاوت و قساوت‌ قلب خشک‌ بودن اشک ‌چشم است. دوست ‌اهل‌بیت قلب لطیف و رقیق دارد؛ لذا چشمش پراشک است. «الثّانِی عَلَی التُّرابِ یَجْتَمِعُونَ» دومین خصوصیتی که پیغمبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند من از بچّه‌های کوچک خیلی دوست دارم


این است که سَر یک تپّه ی خاک با هم جمع می‌شوند؛ خیلی تشریفات ندارند که سالن آنچنانی باشد؛ صندلی و مبل‌هایش این‌طوری باشد. نه! سَرِ زمین و تپّه ی ‌خاکی با هم جمع می‌شوند، خیلی ساده و بی‌پیرایه هستند، اهل تشریفات و زرق ‌و برق نیستند. «الثّالِثُ یَخْتَصِمُونَ مِنْ غَیْرِ حِقْدٍ» سومین خصوصیت که پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند از بچّه‌ها دوست دارم این است ‌که با هم دعوا می‌کنند، می‌جنگند، دشمنی می‌کنند؛ امّا کینه ی همدیگر را به دل نمی‌گیرند. همین الان دارند موی هم را می‌کشند، گاز و نیشگون می‌گیرند، همدیگر را می‌زنند؛ امّا پنج دقیقه بعد باز با هم می نشینند، می‌گویند و می‌خندند، کینه از هم به دل نمی‌گیرند. این هم از کمالات انسان است که اهل کینه و دل‌گرفتن نباشد. به قول شاعر:
رو سینه را چون سینه‌ها
هفت آب شو از کینه‌ها

انسان اهل‌کمال کینه ی کسی را به‌دل نمی‌گیرد، اهل‌ ‌حقد و کینه‌توزی نیست. «الرَابِعُ لایَدَّخِرُونَ لِغَدٍ» چهارمین خصوصیتی که منِ پیغمبر از بچّه‌ها دوست دارم این است که برای فردای خود چیزی ذخیره نمی‌کنند، هر چه به آنها بدهی همین الان مصرف می‌کنند، زیادی‌اش را به این ‌و آن می دهند، چیزی برای آینده نگه‌نمی‌دارند. این ‌هم یکی از نشانه‌های انسان های اهل‌کمال است؛ چنان به رزّاقیّت خدا مطمئن‌اند که چیزی ذخیره نمی‌کنند. می‌گویند همان خدایی که امروز این رزق را به ما رساند، فردا هم هست، فردا که خدا از رزّاقیّت عزل نمی‌شود، خزانه‌های خدا هم که ته نمی‌کشد، رأفت و رحمت الهی هم پایان نمی‌گیرد، خدا خوابش هم نمی‌گیرد، چرت هم ندارد که بگویم فراموش شده یا حواسش نیست، خدا که دیگر دچار فراموشی و غفلت نمی‌شود؛ پس چرا برای فردا ذخیره کنم؟ همان خدایی که امروز این را به من داد، فردا هم رزّاق من است. آنچه به دستش می‌رسد، مایحتاج خود را استفاده می‌کند، اضافه ی آن را هم در راه خدا انفاق می‌کند. این یکی از ویژگی‌های اهل‌کمال است، از متوسّطین چنین انتظاری نمی‌رود. از افراد معمولی و مؤمنان متوسّط این انتظار نیست، این برای اهل‌کمال است، افرادی که در رزّاقیّت خدا به یقین رسیدند؛ ولی برای دیگران اجازه دادند مواد غذایی شان را تا یک‌هفته، یک‌ماه، حتّی یک‌سال ذخیره کنند؛ امّا اگر کسی


می‌خواهد پا در مسیر کمال بگذارد و به قلّه‌های کمال برسد باید کم‌کم این‌طوری شود، چیزی ذخیره نکند؛ چه‌دنیایی چه‌آخرتی. هرچه خدا به او داد مصرف کند. گاهی اوقات افراد در جنبه های معنوی ذخیره می کنند. چند سال پیش اوّل ماه ‌محرّم دست برقضا رد می‌شدم، هیأتی بود، رفتم. منبری روایتی خواند، بخشی از روایت را خواند بقیّه را نخواند، سراغ مطلب دیگری رفت و از منبر پایین آمد. وقتی از منبر پایین آمد، رفتم سلام کردم و گفتم روایتی که خواندید، جمله ی آخرش را نخواندید، چه بود؟ گفت: بَ هَ مگه به این سادگی است، فردا باید بیایی پای منبرم تا بقیه‌اش را بشنوی. گفتم ای‌داد بی‌داد «لایَدَّخِرُونَ لِغَدٍ» برای فردا ذخیره نمی‌کنند. پناه می‌بریم به خدا که مربیّان دینی ما گاهی دچار ‌چنین کاسب‌کارانه خرج‌کردن موجودی‌های علمی‌شان هستند. مؤمن ذخیره نمی‌کند، نقدبه‌نقد معامله می‌کند، نماز را که خواند همین نماز را بهترین پاداش برای نمازی که خواند می‌داند، چشمش به فردا نیست، همین‌جا از خدای متّعال نقد تحویل می‌گیرد. «الْخامِسُ یُعَمِّرُونَ ثُمَّ یُخَرِّبُونَ»  پنجمین خصوصیّتی که پیغمبراکرم  صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند از بچّه های کوچک دوست دارم این است که عمارت می سازند بعد خرابش می کنند. دیدید بچّه ها با خاک  و گل ساختمانی درست می کنند، بعد خرابش می کنند؛ هم در ساختن و هم در خراب کردنش کِیف می کنند و لذّت می برند. مؤمن هم این طوری است «یُعَمِّرُونَ ثُمَّ یُخَرِّبُونَ» اهل کمال هم این طوری است، برایشان هر دو یکی است؛ کلّ دنیا برایشان بازی است «اِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ‏» ؛ «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلاّ لَعِبٌ»  هم ساختن و هم خراب کردنش را بازی می دانند. هم رئیس شدن و هم از ریاست افتادنش را بازی می دانند؛ کلّش را بازی می دانند. نه اینکه وقتی ساخته شد کِیف کنند؛ وقتی خراب شد عزا بگیرند؛ اتّفاقاً من بچّه های کوچک را دیده ام وقتی


چیزی می سازند؛ آخرش که می خواهند خراب کنند آن قدر کِیف می کنند که موقع ساختنش آن قدر کِیف نکردند. پس پنج خصلت شد؛ اوّل  اینکه اهل گریه اند. دوم اینکه در یک زمین ساده و خاکی جمع می شوند، اهل تشریفات نیستند. سوم اینکه بدون  کینه با هم دعوا می کنند. دعوا می کنند؛ امّا کینه به دل نمی گیرند بعدش هم با هم آشتی می کنند. بعضی از این آدم بزرگ ها که بزرگیشان هم ظاهراً به هیکلشان است خواهر و برادر بیست ساله با هم قهرند، کینه ی هم را به دل گرفتند که فلان روز تو فلان حرف را به من زدی به هیچ قیمتی هم نمی شود آشتی شان داد. چهارم؛ برای فردا چیزی ذخیره نمی کنند. پنجم؛ می سازند و خراب می کنند. یکی از خصوصیّات دیگری که بچّه ها دارند این است که به  اسباب و وسایل ظاهری توجّه ندارند؛ چون از عالم توحید آمدند. وقتی هنوز کوچک هستند، خیلی درگیر اسباب و وسایل نیستند. ما پدر و مادرها نبوغی داریم، خدا می داند به اسم تربیت چه بلایی به سر بچّه هامان می آوریم. چنان اینها را اسیر توجّه به اسباب و وسائل می کنیم که کلاًّ «مُسَبِّبَ‏ الْاَسْبابِ»  از فکر و ذهن و خاطرشان برود. همه چیز را در گرو همین محاسبات ظاهری خلقی به اسم تربیت به بچّه ها القا می کنیم؛ از خدابینی در زندگی دورشان می کنیم. بچّه های کوچک هنوز این طوری نشدند، خیلی قشنگند، اصلاً به اسباب و وسائل ظاهری توجّه ندارند. مثلاً بچّه تنها در اتاق بازی می کند، گرسنه می شود، سرش را بالا می گیرد و می گوید: من گرسنه  هستم. به چه کسی می گفت من گرسنه ام؟ نه پدر بود نه مادر بود نه کسی بود که بشنود؛ ولی او می گوید من گرسنه ام؛ او فطرتش بیدار است. اگر پدر و مادر بگویند: بچّه جان هنوز غذا نپخته است؛ برادرت رفته نان بگیرد و هنوز نیاورده. می گوید: مگر نمی فهمی من گرسنه ام. اصلاً اسباب و وسائل برایش معنا ندارد، او به جای دیگری وصل است، توجّه اش به جای دیگری است، جایی که دیگر اسباب و وسائل لازم نیست. «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ


شَیْئاً اَنْ یَقُولَ‏ لَهُ‏ کُنْ‏ فَیَکُونُ‏»  می داند کار به دست کسی است که به محض اینکه اراده کند چیزی باشد، هست. غذا نپخته، نان نیامده یعنی چه؟ او رزّاق خود را می شناسد.
* افعال انجام دادنی و اختیاریند و صفات دیدنی و نظرکردنی . در عمل باید حلال و حرام خدا را با اختیار مراعات کرد. در صفات باید به درون خود نظر کرد و صفات نیک و بد خود را دید و برای نیک ها شکرکرد و بدها را هم از خدا طلب تبدیل نمود. (۲۳:۱۹)
این جمله خیلی پرمطلب است. ما در تزکیه دو گام اصلی  داریم، گام اوّل تزکیه ی عملی و گام دوم تزکیه ی اخلاقی است. در تزکیه ی عملی باید کارهای بد، زشت، معصیت آمیز و منحطّی را که انجام می دهیم ترک کنیم و کارهای زیبا، متعالی و رشدآفرین را انجام دهیم به این تزکیه عملی گویند؛ یعنی باید طوری خود را بار بیاوریم که کارهای بد از ما سر نزند و کارهای خوب را ترک نکنیم. در تزکیه ی عملی از طریق بزرگان وادی سیروسلوک سه کار توصیه شده است. اوّل سالک الی الله در آغاز روز وقتی از خواب بیدار شد، شکر اینکه خدا دوباره او را زنده کرد به جا آورد؛ سجده ی شکر به جا آورد «الْحَمْدُ ِللهِ الَّذِی‏ اَحْیانِی‏ بَعْدَ ما اَماتَنِی‏ "وَ اِلَیْهِ النُّشُورُ" » ؛ «الْحَمْدُ ِللهِ‏ الَّذِی‏ رَدَّ عَلَیَّ‏ رُوحِی‏ لِاَحْمَدَهُ وَ اَعْبُدَهُ»  بعد از اینکه شکر دوباره زنده شدن بعد از مرگ خواب شبانه را به جا آورد، اوّلین کاری که می کند مشارطه است؛ یعنی با خودش قرار می گذارد و شرط می کند که امروز را چگونه مصرف کنیم؟ با چشم، گوش، دست و پا، زبان، فکر، قلب، ظاهر و باطنش قرار می گذارد که امروز را چگونه مصرف کنیم. این فرصت بسیارگران بها را که خدا در اختیار ما قرار داد که اگر در


حین خواب مرگ ما رسیده بود، همه ی عالم را هم می دادیم یک ثانیه از امروز در اختیار من قرار نمی گرفت؛ پس امروز چقدر گران بهاست؛ امروز را چگونه مصرف کنیم؟ طوری مصرف کنیم که ما را به رستگاری و رضوان و بهشت الهی نائل کند. با همه  ی وجود قرار می گذارد که چشم چه نگاه هایی بکن، گوش به چه چیزهایی گوش بسپار، زبان چه حرف هایی بزن، فکر به چه مطالبی بیندیش، دل به چه چیزهایی دل ببند، دست چه چیزهایی بنویس و چه کاری بکن، پا به کجا قدم بگذار، با تمام وجودش قرار می گذارد که چگونه رفتار کند، به این مشارطه ی آغاز روز گویند. در طول روز مراقبه دارد؛ یعنی مراقب همه ی اجزاء ظاهری و باطنی وجودی خود هست که شرط اوّل روز را تخلّف نکند. این هم مراقبه ی در طول روز است. وقتی روز به پایان رسید، شب شد و  خواست بخوابد، باید محاسبه کند. یک گزارش عملکرد از تمام اجزاء وجودیش بگیرد ببیند امروز چشم چه نگاهی کرد، گوش به چه سپرده شد، زبان چه حرف هایی زد، پا کجا رفت، اندیشه به چه فکر کرد، دل به کجا دل بست؟ از همه ی اینها یک گزارش عملکرد بگیرد و بعد اینها را با شرط و قراری که اوّل روز گذاشته بود، مقایسه کند. اگر دید آن شرط ها مراعات شده، سجده ی  شکر به جا آورد و بگوید خدایا من که خودم را خوب می شناسم، من آدمی نبودم که اگر تو مرا به خودم رها می کردی می توانستم این شرط ها را به این خوبی رعایت کنم. این توفیقی از جانب تو بود، لطف تو بود؛ لذا شکر خدا را به جا می آورد و چون شکر به جا می آورد نعمتش افزون می شود «لَئِنْ‏ شَکَرْتُمْ‏ لَاَزیدَنَّکُمْ‏»  شکر، نعمت را افزون می کند. در قبال شکری که کرد، فردا نعمتش چند برابر خواهد شد؛ ولی اگر دید که خدای نکرده چشم نگاه هرزه ای کرد، زبان سخن یاوه ای گفت، پا به جای  نا به جایی قدم گذاشت، دست کار نادرستی کرد یا امثال این خطاها، آنجاست که استغفار و توبه می کند. اوّل خودش و آن عضو خطاکار را مورد عتاب قرار می دهد، می گوید: این چه بلایی بود به سر من آوردی؟ فرصتی که می شد با آن بهشت الهی و رضوان را خرید، سبب نیران و غضب الهی کردی. بعد هم عضو را تنبیه می کند. عضو را وادار به یک کار مستحب می کند تا میزان


لذّتی که از راه کار حرام برده بود از زیر دندان عضو بیرون کشیده شود. اگر چشم نگاه آلوده ای کرد، نمی گذارد چشم تا صبح بخوابد، می گوید: یک دور ختم قرآن کن. اگر خدای ناکرده لقمه ی شبه ناکی خورد، فردا قصد روزه می کند و لذّتی را که آن عضو از راه گناه برده از زیر دندان عضو بیرون می کشد. بعد هم استغفار و توبه می کند. این برنامه ی یک شبانه روز سالک است؛ مشارطه ی آغاز روز، مراقبه ی طول روز و محاسبه ی پایان روز. اگر این را مدّتی مداومت کند، کم کم در محاسبات پایان روز می بیند موارد تخلّف بسیار کم شده است. همین طور پیشرفت می کند و می بیند دقیقاً شرط های آغاز روز در طول روز مراعات می شود و هیچ تخلّفی سرنمی زند، اینجا مرحله ی تزکیه ی عملی به نتیجه رسیده است. در واقع اعضاء خودسر و وحشی وجود انسان، رام شده است؛ مثل اسب وحشی که رام می کنند. اسب وقتی وحشی است بی خودی شیهه می کشد، لگد می زند، گاز می گیرد، کار بی رویه می کند؛ امّا وقتی رام شد آرام و راهوار می شود. چشم و دست و پا و زبان و همه ی وجود ما هم مثل حیوان وحشی هستند تا رام نشدند، زبان زخم زبان می زند، تهمت می زند، دروغ می گوید، حرف لغو می زند، سخنان وسوسه آمیز به زبان جاری می کند، هزار و یک جور بلاست. پرگناه ترین عضو بدن انسان زبانش است. لذا حدیث داریم که بیشترین چیزی که انسان ها را با سر در آتش دوزخ واژگون می کند، زبانش است. چشم وحشی است، گوش، دست و پا وحشی است، اینها از طریق برنامه ی مشارطه، مراقبه و محاسبه بعد از یک مدّت رام می شوند. این مرحله تزکیه ی عملی است. پس انسان با اختیار خودش باید اعمال را به میدان بیاورد و اصلاح کند؛ امّا صفات و اخلاق را مثل اعمال نمی شود وارد شد. کارهایی را ما باید انجام بدهیم؛ امّا لایه ی دوم وجود که لایه ی صفات ماست؛ مثل لایه ی فعل صددرصد تحت اراده ی ما نیست یا بگوییم به سادگی تحت اراده ی ما در نمی آید. آنجا اوّلاً به تعبیر کتاب باید نظر کرد و فهمید که من فلان اخلاق بد را دارم، فلان اخلاق پسندیده و خوب را ندارم. باید اوّل نگاه کرد تا پی برد؛ چون بعضی از افراد اصلاً نگاه نمی کنند و چون نگاه نمی کنند فکر می کنند؛ هیچ عیبی در آنها نیست و همه ی کمالات را دارند. پس اوّل باید نگاه کرد تا پی برد که انسان چه صفاتی دارد، بعد می خواهیم صفات اصلاح شود. ما کارهایی می توانیم بکنیم که زمینه ی تصحیح صفات اخلاقی مان فراهم شود؛ امّا این طوری نیست که


صددرصد باشد. باید بعد از تلاشی که کردیم چشم به آسمان بدوزیم و خدای متّعال عنایت کند که تلاش های ما مثمرثمر واقع شود و صفات بد از وجودمان ریشه کن شود و صفات خوب در درونمان مستقر شود. بعد از اینکه شناختیم دو نکته   ی اساسی است که مفصّل واردش نمی شوم و در سی دی ها و کتاب شراب  طهور گفته ام. دو نکته ی مهم در صفات است. یکی اینکه اگر انسان بخواهد صفتی را کسب کند، راهش این است که عمل متناسب با آن صفت را فراوان انجام دهد؛ چون اوّل انسان آن صفت یا ملکه ی اخلاقی را ندارد، و کار برایش خیلی سخت است؛ امّا اگر می خواهد ملکه به دست آید باید سختی را تحمّل کند. مثلاً سخاوتمند نیست؛ پول دادن به فقیر خیلی سخت است؛ ولی انفاق کند؛ هدیه بدهد و سوغاتی بیاورد. به هر زوری شده ولو این پول به جانش بسته است این کار را بکند، کم کم این  کار آسان تر و آسان تر می شود. در اثر تکرار این عمل ملکه ی آن کار خوب در روح او ایجاد و صفت متناسب با آن کار خوب در او تثبیت می شود. به همین دلیل اگر صفات بد را بخواهید از وجود خود بکنید، باید ضدّ آن صفت را مکرّر انجام دهید؛ مثلاً اگر بخیل است می خواهد بخل را بِکَند، ضدّ صفت بخل چیست؟ بذل و بخشش کردن، هدیه دادن، انفاق و احسان کردن. باید این  کار را مکرّر انجام دهید؛ چون ضدّ آن صفت است. مثل بیماری های جسمی معالجه می شود، کسی گرمی اش کرده، خنکی به او می دهند، می خورد و خوب می شود. کسی که سردی اش کرده، گرمی به او می دهند، می خورد و خوب می شود. صفات اخلاقی ما هم همین است، باید با رفتارهای ضدّ آن صفت منفی به میدانش رفت تا آن را ریشه کن کرد. یا اگر صفت مثبتی می خواهیم ایجاد کنیم با رفتارهای متناسب با آن صفت مثبت باید به میدان برویم، مکرّر انجام دهیم تا آن صفت مثبت حاکم  شود. پس یکی استفاده از اصل ایجاد ملکه از طریق تکرار عمل و دوم از طریق اصل مجالست که بارها گفته ایم که همنشینی بسیار مؤثّر است. «المُجالِسَةُ مُؤَثِّرَةٌ» انسان از همنشین خود اثر می پذیرد؛ لذا هر خلق خوبی می خواهی پیدا کنی شخصی که آن خلق خوب را دارد پیدا کن و با او مجالست کن، مراوده کن، رفیق باش، با هم درس بخوانید، تفریح بروید، آمد و شد کنید، به تدریج صفت خوب او در من سرایت می کند؛ خصوصاً اگر رابطه ی صمیمیّت و محبّت برقرار شود که به سرعت صفات خوب را منتقل می کند. به همین دلیل هم


هست که اگر صفت بدی در من هست که می خواهم آن صفت بد در من رخت  بربندد، مراوده و ارتباطم را با دارندگان  آن صفت بد قطع کنم. مثلاً اگر صفت حسادت در من هست و می خواهم از من رخت بربندد، راهش این است که ارتباطم را با دوستان حسودم قطع کنم؛ چون وقتی با فرد حسود بنشینم، حسادتی که در من و در او هست همدیگر را تشدید و تقویت می کنند. با افرادی که بلندنظرند و به راحتی می توانند موّفقیّت ها و پیشرفت و برخورداری های دیگران را ببینند و هضم کنند؛ حتّی به خاطر موّفقیّت ها و پیش افتادن های دیگران خوشحال شوند بنشینیم. پس برای تغییر صفات دو اصل شد. بعد از اینکه پی بردم چه صفت خوبی را ندارم و خدای نکرده چه صفت بدی را دارم راه تصحیح، استفاده از این دو اصل است. یکی تکرار عمل برای ایجاد ملکه یا ترک عمل برای به تدریج رهیدن از آن ملکه از طریق رفتارهای متضاد و دوم استفاده از اصل مجالست؛ چه مجالست با دارندگان صفات خوب؛ چه قطع مراوده و مجالست با کسانی که آن صفت بد را دارند. امّا همه ی اینها تقلاّهای اوّلیّه ی ماست. حقیقت این است که دو دو تا چهار تا جواب نمی دهد. باید این کارها را کرد و بعد به خدا التماس کرد. به خدا گفت و از خدا خواست که خدایا؛ می دانم این صفات بد را دارم، خودت کمک کن که از شرّ این صفات نجات پیدا کنم و صفات خوبی را هم که دارد شکر کند و سپاسگزار خدا باشد و به پای خودش ننویسد و مغرور نشود؛ عطیه ی الهی بداند. شکر هم نعمت را اضافه می کند؛ لذا تشکّری که از خدا می کند که خدایا ممنونم که این صفات خوب را به من دادی، سبب قوی تر شدن صفت در فرد می شود؛ ضمن اینکه صفات بد را هم ملتمسانه باید درِ خانه ی خدا رفت و از خدا خواست که به انسان کمک کند تا انسان از شرّ آن صفت منفی رها شود.
اللّـٰـهُمَّ‏ صَلِّ‏ عَلىٰ‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‏ مُحَمَّدٍ

۱/ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج ۶، ص ۳۴۰ و بیهقّی، دلائل النّبوّة، ج ۱، ص ۳۰۹ و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۷۳/
۲/ سوره ی غاشیة، آیه ی ۱۷/
۳/ سوره ی ذاریات، آیه ی ۵۸/
۴/ منابع برای عبارت مشابه: «لا یکمل‏ اِیمان‏ العبد حتّى یکون الناس عنده بمنزلة الاَباعر» عبارتند از: سلیمانی آشتیانی، مجموعه رسائل درشرح احادیثی از کافی، ج ۲، ص ۲۱۳/
«یا با ذَرٍّ لا یَفْقَهُ الرَّجُلُ کُلَّ الْفِقْهِ حَتّىٰ یَرَى‏ النّاسَ‏ اَمْثالَ‏ الْاَباعِرِ»: مجلسی، بحار، ج ۶۹، ص ۳۰۴ و ابن فهدحلّی، عدّةالدّاعی، ص ۲۱۸ و محدّث قمی، سفینةالبحار، ج ۳، ص ۲۶۷/
۵/ جزایری، نعمت الله، زهیرالرّبیع، بیروت: موسسةالعالمیةللتجلید، ج ۱، ص ۳۸۳ و عیناثی، محمّدبن محمّد، المواعظ العددیه احادیث و حکم و مواعظ تبدا بالاحاد وتنتهی بالاثنی عشر، قم: طلیعه ی نور، ۱۳۸۴، ج ۱، ص ۳۴۰ و محمّدی ری شهری، محمّد و جمعی از پژوهشگران)، حکمت نامه ی پیامبراعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم (عربی- فارسی)، ج۱۴، قم: دارالحدیث، ۱۳۸۶، ج ۷، ص ۳۳۲/
۶/ سوره ی محمّد، آیه ی ۳۶ و سوره ی حدید، آیه ی ۲۰/
۷/ سوره ی انعام، آیه ی ۳۲/
۸/ مجلسی، بحار، ج ۹۱، ص ۳۶۵ و کفعمی، المصباح، ص ۱۳۵ و محدّث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۲۴۱/
۹/ سوره ی یس، آیه ی ۸۲/
۱۰/ سوره ی ملک، آیه ی ۱۵/
۱۱/ کلینی، کافی، ج ۲، ص ۵۳۹ و مجلسی، بحار، ج ۷۳، ص ۲۰۴ و صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۴۸۰/
۱۲/ کلینی، کافی، ج ۳، ص ۴۴۵ و حرّعاملی، وسائل الشّیعة، ج ۶، ص ۳۴ و کفعمی، المصباح، ص ۴۹/
۱۳/ سوره ی ابراهیم، آیه ی ۷/

 

 

افزودن نظر

هرگونه نظرات توهین آمیز و نسبتهای غیر مسلم احراز نشده و خلاف شرع حذف خواهد شد





کد امنیتی
بازنشانی